

براي لبخند زدن...
هميشه نبايد... يک چتر باشد و باران و يک نفر...
که گمان کني عاشقانه تصويرت را قاب مي گيرد...
هميشه نبايد...
يک کافه باشد و قهوه و يک موزيک آرام...
براي لبخند زدن...
هميشه نبايد...
نيمکت هاي خالي شهر را پر کرد از بودن هاي الکي...
گاهي شايد بايد...
يک نفر بيايد و تمام لبخندش را قسمت کند...
اين يک نفر...
با تمام خستگي هايش...
کلافگي هايش...
حرف هاي نگفته ي دل خودش...
تنها لبخند چند ثانيه اي خودش را با تو قسمت مي کند...
کاري که خيلي ها نمي کنند...
خيلي ها!
براي لبخند زدن...
گاهي به جز...
آسمان و ستاره و دوران گل نرگس ها...
به جز...
برف و تعطيلي و سفيدي و طنز...
يک نفر هست...
که با تمام غريبانگي و غريبگي اش لبخندش را قسمت مي کند...
????????eltemas doa??????