

دل بر انچه نمي ماند نمي بندم؛
فردا يک راز است نگرانش نيستم؛
ديروز يک خاطره بود حسرتش را نميخورم؛
و امروز يک هديه است قدرش را ميدانم؛
از فشار زندگي نميترسم
چون مي دانم که
فشار ، توده زغال سنگ را به الماس تبديل ميکند
ميدانم خداي ديروز و امروز خداي فردا هم هست
ما اولين بار است
که بندگي ميکنيم ولي او قرنهاست که خدايي ميکند
پس به او اعتماد دارم
براي داشتن اينچنين خدايي هميشه شادم